دلنوشته های یه آجی دلتنگ

دلم واسه داداش گلم تنگ شده . . . دلیل دیگه ای می خواین برای نوشتن؟

دلنوشته های یه آجی دلتنگ

دلم واسه داداش گلم تنگ شده . . . دلیل دیگه ای می خواین برای نوشتن؟

رفت...

هنوز یه روز نشده 

ساعت 5 صبح دیروز رفت 

رفت که رفت 

رفت تا ... ماه و ... روز دیگه 

روز شماری شروع شد 

آخرین حرفاش، آخرین SMS قبل از رفتنش: 

"آجی خانوم 

خوبی بدی دیدی حلال کن 

قربونت 

مواظب خودت باش 

:* :* ;( 

من دیگه برم 

دیر شد 

تو خودت داری گریه می کنی اشک من درنیاد ؟ 

حرف آخر اینکه دوست دارم 

بای" 

 

هنوز هیچی نشده دلم تنگه 

داغونم 

می خوامش 

امروز سخت ترین روز زندگی ام بود 

فکر و خیال مسخره 

خدافظی 

اینکه همش می خواستم باش حرف بزنم 

 ولی نبود 

  

 

رفت 

چه راحت 

چقد خدافظی سخته 

خیلی سخت 

خدا نصیب هیشکی نکنه این لحظه ها رو 

 


داغون بودم 

خیلی 

یه فکر مسخره درست نیم ساعت بعد از خدافظی زد به سرم 

تا ظهر 

اشکم هزار بار دراومد 

ولی یه دوست خوب که خیلی دوسش دارم که خیلی ماهه 

بام حرف زد 

امیدوارم کرد 

یه جورایی زد توسرم 

به خودم اومدم 

دستش درد نکنه 

مدیونم 


 

دوستم (همون که با داداشم آشناش کردم) یه خواب دیده 

یه خواب عجیب 

فک کنم فهمیدم یعنی چی 

فک کنم معنی این خواب عجیبو می دونم 

اما الان نمی تونم بگم 

باید صب کنم تا داداشی برگرده 

قربونش برم کار خودشه 


 

 

قبل از اینکه بره 

روز قبل از رفتنش 

گف آلبوم جدید محسن یگانه رو گوش دادی؟ 

آهنگ سکوت 

همون شب دوستم SMS داد در باب حال و روز من و داداشیم: 

سکوت قلبتو بشکن و برگرد 

نذار این فاصله بیشتر از این شه 

نمی خوام مثل گذشته که رفتی 

دوباره آخر قصه همین شه 

 

انگاری واقعا وصف من و اونه 


تازه داره یه روز میشه 

آخ جون  

یه روزش کم میشه 

یه روز کمتر منتظرم 

اینجوری بهتره 

قربونش برم 

دلم واسش یه ذره شده ها 

دلم واسه خنده هاش 

نگاهاش 

تیکه هاش 

شعر خوندناش 

همه چیش تنگ شده 

سریع ... کند

چه زود می گذره لحظه های خوشی 

داشتن هاتو زود از دست میدی 

سختیا، انتظارا دیر می گذرن 

جون آدم رو می گیرن اما تموم نمیشن 

2 روزی که باش بودم عین گذر نور بود 

الان که آخرین لحظه هاس که هست سریع می گذرن 

الان خوابه 

آخه چند ساعت دیگه باید بره 

ولی من نمی تونم بخوابم 

می دونم بعدش سخت می گذره 

جانکاه. 

امروز کلی راجع به همه چی حرف زدیم 

دیروز هم همین طور 

دیروز کلی گریه کردم 

می خواستم برم سر کلاس 

صورتم قرمز بود 

با بدبختی اشکامو متوقف کردم 

باش کلی بحث کردم 

منظورم دعوا نیس 

بحث خوب  

با یه نتیجه خوب 

دوسش دارم 

فهمید 

عمقشو فهمید 

منم فهمیدم 

دوسم داره 

می دونم 

ماهه 

خیلی 

هرچی بگم کمه

وقتی که آروم آروم یه حسی به وجود میاد که نمی دونی اسمش چیه

از همون اول باش راحت بودم 

اونم بود 

شخصیت جالبی داشت 

من که به این راحتیا جذب کسی نمی شم، این دفعه جذبش شدم 

بعد یه مدت هر روز SMS می دادیم 

همه چیو بش می گفتم 

اصن خیلی باش راحت بودم 

همه مشکلام 

همه ناراحتیا 

همه خوشحالیا 

همش. 

یه مدت که ازش بی خبر شدم 

داشتم از نگرانی می مردم 

همه جور فکری به کله ام زد 

چند روز پیش خودش گفت هنوز مسج هات یادمه  هرچی به ذهنم می رسید مسج می کردم واسش 

بعد یک ماه و اندی فهمیدم یه مشکلی واسش پیش اومده که اصلا امکان خبر دادن و ارتباط رو نداشته 

کلی عذاب وجدان 

کلی ناراحتی یقه ام رو گرفت 

شاید از اون موقع با هم راحت تر هم شدیم 

چون فهمیدم که واقعا همه چیو بم میگه 

چون فهمید که واقعا وجودش واسم مهمه 


 یه مدت گذشت 

همین چند ماه پیش بود 

یه کسی رو باهاش آشنا کردم 

که تنها نباشه 

جفتشونو خیلی دوس داشتم آخه 

گفتم شاید اینجوری بهتره 

از اون موقع  

نمی دونم چی شد 

خیلی بیشتر دوسش دارم 

نمی دونم چرا از اون موقع خیلی بیشتر به هم نزدیک شدیم 

خیلی بیشتر دوسش دارم 


ما تو دوتا شهر مختلف زندگی می کنیم  

اون تهران 

من اصفهان

وقتی که معلوم شد برای یه مدت باید بره 

قرار شد یه سر بیاد شهر من 

اومد 

هنوز یه هفته نگذشته از اومدنش 

روز اول صبح تا شب با هم بودیم 

رفتیم چهل ستون 

میدون امام 

(واسش یادگاری گرفتم 

اونم گرفت) 

عالی قاپو 

نمایشگاه 

یادش بخیر 

تو نمایشگاه سه تا از بهترین دوستام پیشم بودن  

پارک 

بستنی خوردیم 

مامانش کلی زنگ زد  

برگشت هتل 

صبح جمعه رفتیم کوه 

اونجا نشستیم 

آهنگ گوش دادیم 

عکس گرفتیم 

کلی خاطره شد 

بعدش داداشم و دوستم (همون دوتایی که آشناشون کردم) خدافظی کردن 

جرات نداشتم نگاه کنم 

آخه چند ساعت بعدش نوبت خودم بود و از اون لحظه متنفر بودم 

بعدش رفتیم تنیس بازی کرذیم 

آخه داداشم بلده  

پدرش دراومد  

با آدم ناشی که بازی کنی همینه دیگه 

توپ خورد تو چشمش  

الهی بمیرم  چشماش سرخ شده بود 

ولی زود خوب شد 

بعد رفتیم باغ پرندگان 

اونجا کلی خندیدیم 

چراشو نمیگم  

بین خودمونه  

خسته بود 

ساعت 3 بعد از ظهر بود 

گفت یه نیم ساعت بخوابم 

گفتم بخواب 

خوابید 

همون جا 

منم فقط نگاش کردم 

خیلی زود گذشت 

خسته نشدم 

بیدار شد 

رفتیم 

رفتیم ترمینال که بره 

 

سخت ترین لحظه عمرم بود 

خدافظی 

نمی خوام 

سخته، خیلی سخت 

رفت .......

کی می دونه چی شد؟


نمی دونم از کی اینقد دوسش دارم 

نمی دونم می دونه؟ 

خدا پدر استقلال رو بیامرزه 

سر استقلال با هم آشنا شدیم 

آها  

آخه داداش واقعیم نیس 

ولی از یه داداش واقعی خیلی خیلی بیشتر دوسش دارم 

داشتم می گفتم 

سر استقلال با هم آشنا شدیم 

آخه اون موقع ها استقلالی بودم 

اونم استقلالی بود 

تو یه سایت، توی نتلاگ، یه صفحه واسه استقلال درست کرد 

منم اونجا بودم 

هییییییییی یادش بخیر 

الان دیگه هیچ کدوممون نیستیم اونجا 

ولی خاطرش توی ذهنمونه 

 

یادش بخیر 

عجب روزایی بود 

یواش یواش ارتباطمون بیشتر شد 

از یه جایی بش گفتم داداشی، بم گف آجی 

یادم نمیاد از کجا 

یادم نمیاد چرا 

اونم یادش نیس 

ولی شد دیگه 


 

بگذریم 

حالا خیلی خیلی دوسش دارم 

چون یه مدت نیستش، دلتنگی هامو میارم اینجا 

تا برگرده 

 

تا اون روز اینجا میشه دفتر خاطرات من 

دفتر دلتنگی ها 

دفتر اشک ها و لبخندها 


عاشقتم داداشم  

اولین شب طوفان

سلام 

یه دخترم 

یه دختر که یه داداش داره 

که خیلی دوسش داره 

که بنا به دلایلی یه مدت ازش دوره، نمی بیندش، صداشو نمی شنوه، هیچی هیچی... 

هنوز شروع نشده ها، هنوز مونده تا "این مدت" شروع شه 

اما از الان دلم تنگه 

از الان هوای گریه دارم 

صبح میره، صبح خیلی زود، سحر  

دوسش دارم، خیلی زیاد 

می دونه 

می دونم 

از فردا کله سحر، روز شماری شروع میشه 

سخته، خیلی سخت 

اما میگذره