دلنوشته های یه آجی دلتنگ

دلم واسه داداش گلم تنگ شده . . . دلیل دیگه ای می خواین برای نوشتن؟

دلنوشته های یه آجی دلتنگ

دلم واسه داداش گلم تنگ شده . . . دلیل دیگه ای می خواین برای نوشتن؟

ذوق مرگی با سس هیجان

دیروز ننوشتم 

نشد 

یعنی اصن برنامم ریخت به هم 

میخواستم بعد از دیدن یه فیلم بیام آپ کنم 

یه جوری شد که فیلم رو هم نصفه دیدم 

۳ ساعت فیلمه 

دیوداس 

دوست جونم بم داده ببینمش 

میگه ۲ گالن اشک میریزی وقتی ببینیش! 

امشب می بینمش 

 

یه عزیزی گفت 

اندکی صبر 

سحر نزدیک است 

آخ که بیشتر از این نمی تونم بگم 

فقط میگم خیلییی خوشحالم 

 

۱۸ روزه رفتی داداااشی 

۱۸ 

۶ روز هم به تولدم مونده 

۶ 

خدا کمکم کنه! 

دلم واست اندازه سوراخ جوراب اون مورچه کنار دیوار شده 

دوست جونم هم یه داداش پیدا کرده 

وقتی میگه داداشم 

یاد تو می افتم 

آخییییییییییی 

 

فردا روز مهمیه 

واسه دوستام 

حساسه !! 

ذوق دارم نمی دونم چرا انقدر! 

 

امروز خیلی خوب بود 

یعنی هم خیلییی خوش گذشت 

هم یه حس عجیبی داشتم 

غریب! 

 

اینم خاطره میشه 

هیییی روزگار 

 

کلی فیلم  

کلی کتاب 

کلی برنامه دارم 

و  

تابستون داره تموم میشه 

این کلاسای دانشگاه خیلی الکی وقتمو میگیره!
هرچند دانشگاهو دوس دارم 

فضاشو 

آدماشو 

دوستام 

همکلاسیام 

همکلاسی های قبلی 

همه چی خوبه 

فقط تایم کلاسا الکی زیاده :دی 

فعلا برم فیلم ببینم 

شاید دوباره آپ کردم!!

برای دوستای خوبم....

همیشه دوستام چیزایی تعریف می کنن از نامردی هایی که در حقشون شده 

از پشت خنجر خوردن ها 

از نارفیقی ها و بی مرامی ها 

اما خداییش هیچ وقت تجربه نکردم 

همیشه میگم 

چطور ممکنه یه دوست با آدم همچین کاری بکنه؟ 

کاری که غیرقابل جبران باشه 

با شکستن دل و ترک خوردن روح 

خداییش درک نمی کنم 

چون تجربه نداشتم 

چون هیچ وقت 

هیچ وقت هیچ وقت 

از دوستام بدی ندیدم 

 

خدایا شکرت 

واسه دوستای خوبی که بم دادی 

واسه این همه آدم خوب که دور و برم هستن 

که همه انگیزه زندگیم 

همه امید بودنم 

از اوناس 

به خاطر وجود اونااااس 

 

دوسشون دارم 


امروز پیش نسیم بودم 

از صبح تا عصر 

۱۳ ساله با هم دوستیم 

بدون حتی یک بار دعوا 

یادم نمیاد ناراحتی ای بوده باشه 

۱۳ ساله که سنگ صبور و یار همیم 

از روز اولِ اول دبستان... 

ناخوش احواله 

نمیخوام اینجوری ببینمش 

می خوام مث همیشه  

اکتیو٬ شاد٬ پر از روحیه باشه 

نمی خوام غصه بخوره 

ناامید باشه 

زودتر خوب شه 

میخوام کمکش کنم 

هرکاری که بتونم 

امیدوارم بتونم 

فقط روحیه میخواد٬ همین 

 

خیلی مهربونه 

خیلی 

امروز خیلی کمکم کرد 

زییییااااااااد 

دستش درد نکنه 

اشکتو نبیییینم رفیییییییییییق  

 

تازه یه تصمیم جدید هم گرفتیم با هم  

کلا جوگیریم!!!
یادش بخیر 

همه عشق به بازیگریم 

یه زمانی با نسیم تخلیه میشد 

صب تا شب پیش هم بودیم  

و فیلم بازی میکردیم 

هرکدوممون ۱۰-۲۰ تا نقش همزمان داشتیم 

یادش بخیر 

الان هم دوباره از اون تصمیمای جوگیری گرفتیم 

تا چه پیش آید!!!!!!!!


مطی 

یه ساله میشناسمش 

اما خدایی خیلی بیشتر از یه سال ازش خوبی گرفتم 

خیلی بچه ماهیه 

این روزا تقریبا هرروز می بینمش 

بازی می کنه 

بازیشو  دوس دارم 

امیدوارم توی جشنواره موفق باشه 

دوووسش دارم 

 

اونم یه مشکلی داره 

اما... 

امیدوارم زودتر بهترین اتفاق بیفته 

نمی خوام اینجوری ببینمش 

اینقد حرص٬ غصه... 

 

کاشکی همیشه خوشحال باشه 

مث الانی که یکیو پیدا کرده 

که آروم قلبش باشه 

یه همراه واقعی خوب 

 

کلی آرزو واسش دارم...


لعیا 

پریسا 

نیلو 

دوستای دیگه 

بچه های دانشگاه 

دوستای فوتبال 

مدرسه 

کلاس زبان 

همه جا 

همشون 

دوستای خوبین  

اینقد زیادن که .... 

شرمنده اسم نمی برم

دلم میخواد درباره همشون بنویسم 

خوبیاشونو بگم 

رفاقتاشونو... 

همشونو دوس دارم 

دوس ندارم غصه هیچکدومشونو ببینم 

دوس ندارم ازم ناراحت باشن 

دلشون بشکنه 

دوس ندارم... 

از همشون ممنونم به خاطر این همه حس خوب که بم میدن 

این همه امیدی که توی وجودمه 

از تک تک این آدماس 

ازشون ممنونم 

با تمام وجود.......... 

 

زبانم قاصره 

شرمنده که حق رو به جا نیاوردم 

به بزرگی خودتون ببخشید 


داداااشی هم که جای خود داره 

دیگه از رفاقت و این حرفا گذشته 

مخلصششششششششششششششم 

بامرامِ مهربون  

.... 

و 

خدایا به خاطر تک تک این نعمت ها 

این «خوبی» ها به تمام معنا 

این امیدها 

این «زندگی» ها ازت ممنونم

ملالی نیس به غیر از ...

سلام 

خوفی داداشی؟ 

سلامتی؟ 

دماغت چاقه؟ 

خودت که چاق نشدی که؟  

 

هییییی یادش بخیر 

اون موقع ها پشت سر هم SMS بود که میدادیم 

هرچی  میشد 

هر اتفاقی که می افتاد 

ذوق 

درد 

شوق 

فرق 

همشو بت میگفتم 

حالا دارم عادت می کنم به SMS ندادنه 

روز اول خیلی سخت بود 

همش شمارت جلوم بود 

خیلی خودمو نگه داشتم که SMS ندم یا زنگ نزنم 

مث ترک اعتیاد بود  

یواش یواش عادت کردم 

هرچند هنوز هر اتفاقی می افته 

دلم می خواد بودی و واست تعریف می کردم 

هر اتفاقی میفته 

به این فک می کنم که اگه تو بودی چی می گفتی؟ 

واکنشت چی بود؟ 

 

چه حس خوبیه که می دونی بی هدف نمی نویسی 

می دونی که چی میگم؟ 

 

خلاصه اینکه 

کلی دلتنگی 

کلی میییس یو ( و البته جوابش!) 

کلی حرف نگفته 

کلی نگاه (از همونا که گفتی معنیشو نمیدونی٬ گفتی نمی خونی!!) 

و کلی حرف که به موقعش باید گفت 

 

راستی یادته گفتم تو این مدت فک کن؟ 

فک کردی؟ 

 

انتظار خبری هست مرا 

این سردرد لعنتی

یه کم دیره واسه آپ کردن 

روتین نیس خوب 

 

دیروز این موقع دیدن یه فیلم توپ تموم شد 

Gloomy Sunday 

دوست جونم فیلمو داده بم ببینم 

و روانی شدم 

عاشقش شدم 

خیلیییییییییییییییییی خوشگل بود خییییییییییییلییی 

حتما ببینین 

محشررررررررررررررررره 

 

بعدش به دلیل کمبود خواب٬ خیلی زود خوابم برد 

ساعت ده پاشدم دیدم دوس جونم صدبار اس ام اس و زنگ زده که بگه ۹ تمرینه  

خب خوابم برد دیییگه  

بعد عین سگ پاشدم 

کتاب خوندم 

بعدازظهرم با یکی دیگه از دوستام رفتم پارچه اینا بگیریم 

گوشیش از دستش افتاد  

تلق 

کف پیاده روی آسفالت 

دهن ما رو هم آسفالت کرد 

روشن نشد دیگه!!!!!!!!! 

 

کلی ور زدم 

سرشو خورردم 

حرفای مسخره 

آخه یکی نیس بگه الاااغ 

واسه تو جالبه  

باید واسه اونم جالب باشه؟؟ 

کلا همین طورم 

واسم مهم نیس  

یه حرفیو بخوام بزنم میزنم 

به من چه که تو حوصلشو نداری؟؟؟ 

 


 

سرگیجه 

سردرد 

چشام سیاهی میره 

عادت دارم 

عادت بدیه 

ولی هست 

جزء لاینفک زندگیمه 

 

سرگیجه 

سردرد 

سرم داره منفجر میشه 

تااره 

به زور میخونم 

به زور می بینم 

به زور دگمه های صفحه کلیدو تشخیص میدم 

از اون روزاس 

امیدوارم مانع از حرکتم نشه 

چون امروز خیلی کار دارم 

 

سرگیجه 

سردرد 

چیز خوبیه ولی 

عادت بدیه 

اما وجودشو ضروری میبینم 

باید باشه 

همه فک میکنن باید برم دکتر 

پرانتز باز: رفتم 

از بس همه غر زدن رفتم 

فایده نداره 

نمی فهمن!! 

فکردن مال تغذیه اس! 

کلی قرص کردن تو حلقم 

ولی هنوز همونه که هست 

مطمئنم مال تغذیه نیس 

اصن تابلوئه : پرانتز بسته 

همه فک میکنن دکترا می تونن این درد شیرینو خوب کنن 

بعضی وقتا فلجم می کنه 

اما باید باشه 

یه بار که فکردم کور شدم!!!!!!!!!!!!
یک دقیقه تمام هیچی رو نمیدیدم 

سفیدِ سفید شد همه جا 

به زورِ جهت یابی و این چیزا و با کمک در و دیوار٬ اتاقمو پیدا کردم  

دراز کشیدم 

همه جا سفید بود 

چشامو بستم 

همه جا سفید بود 

چشامو باز کردم 

همه جا سفید بود 

گفتم کور شدم رفت 

داشتم به زندگی جدید فک می کردم 

که حس کردم 

دیگه همه جا سفید نیس 

قاطیش رنگای دیگه هم بود 

خیلیییییییی تااار 

یواش یواش اتاقمو شناختم 

و من هنوز می بینم 

 

 

سرگیجه ام هنوز سر جاشه 

و من کلی کار دارم 

 

سرگیجه 

سردرد 

درد 

درد 

ضعف 

تخلیه 

گاهی وقتا فک می کنم 

یه سم توی بدنمه 

که هیچ وقت 

هیچ وقت منو ترک نمی کنه 

نه 

بد نیس 

مگه بده یکی هست که اینقد باوفاس 

که اینقد دوسم داره که همیشه 

همیشه همیشه پیشمه؟ 

این سم 

این درد 

باوفاترین موجوده 

پس خداحافظ 

میرم که با وفادارترین دوستم 

تنها باشم

زمان٬ زمان... پایان

شب قدره؟ 

شب قدره 

اما من سال به سال دارم از اون بندگی فاصله می گیرم 

از اون دستورا و واجبات و.... 

دارم شکل میگیرم 

یه هویت مستقل 

دارم پوست آهکی دورم رو آروم آروم می شکنم 

و میام بیرون 

آروم 

آروم 

ترک 

تق 

شب قدر بیدار بودم 

اما تنها کاری که نکردم 

دعا و راز و نیاز بود 

خودم بودم 

خود خودم 

این روزا دارم چیزای جدید٬ 

حساای جدید تجربه می کنم 

همون چیزایی که اقتضای سنمه 

لازمه ترک خوردن اون پوسته اس 

دارم جرات پیدا می کنم 

شهامت 

که «من» باشم 

که «من» بمونم 

 

دیره 

دیره چون زودتر هم می تونستم «این» بشم 

نشد 

نذاشتن 

نه 

بهونه اس 

خودم نذاشتم 

خودمو دادم دست موج دریای خونی دور و برم 

موج منو برد 

این مدت داشتم برمیگشتم ساحل 

سفر جدیدم شروع شده 

بادبان ها........ 

 

اینه 

این اون آدمی که می خواستم بشم 

کتاب 

فیلم 

دوستام 

دنیای دوست داشتنی من 

ذهنیت 

تفکر 

شناخت 

 

یواش یواش 

هیجانا بیشتر میشه 

ساحل رو دیگه نمی بینم 

و تو دریای دوست داشتنی خودم 

گم میشم 

و جزیره ام رو پیدا می کنم 

و گنجم رو 

 


دوباره دارم کتاب تاریخچه زمان رو می خونم 

محشره این کتاب 

اصلا هرچی که از فیزیک قبول دارم 

دوست دارم 

تو این کتابه 

عاااااااالیه 

زمان 

آغاز 

متناهی؟ 

نامتناهی؟ 

انفجار بزرگ؟ 

سیاهچال ها؟ 

اینشتین 

نیوتن؟؟؟ 

نه 

نه 

«هاکینگ» 


دلم خیلی تنگته 

اما همین دل تنگ و کوچولو 

خیلی روشنه 

پرنورِ پرنور 

 

منتظرم 

منتظر یه لحظه شیرین 

 

انتظارم را تاب شکستن نیست........

حرفی ندارم

صبح خواب موندم 

باید می رفتم ماژیک راندو می خریدم 

فقط تونستم برم عکسمو بدم اونجا که تست دادیم 

عصر هم که تمرین بود 

منم علاف 

مزاحم  

ساعت ۸ قرار بود کافه باشیم 

دوستمو ورداشتم رفتیم کافه 

حالش خوب نیس 

زودتر خوب شه 

دوستامو دیدم 

خوشحالم 

امروز هم کلی خندیدم 

اما واقعا حس نوشتن نییییس 

از رو عادت اومدم نت 

 

راستی دوباره دارم کتاب تاریخچه زمان رو می خونم 

آخه یه دوست پیشنهاد کرده جلد دومش٫ یعنی جهان در پوست گردو رو بخونم 

منم دیدم بهتره بازم جلد یکشو بخونم 

 

حس نوشتن نیییس  

برم فعلا تا بیشتر چرت و پرت ننوشتم.... 

بوی جوی مولیان

دوباره یه پیغام از تو 

از تو که بی سر و صدا اومدی 

آروم در قلبم رو باز کردی 

خواب بودم؟ 

صدای غیژژژژژه در قلبم رو نشنیدم 

پاورچین پاورچین اومدی تو 

کفشاتو دراوردی 

پابرهنه نشستی تو سرسرای قلبم 

چه عطری زده بودی؟ 

خودتم نمی دونی؟ 

رایحه اش تمام قلبم رو پر کرد 

و اسمش رو گذاشتیم داداشی-آجی 

خودت رفتی 

اما اون رایحه هنوز توی قلبمه 

هنوز به گوشه گوشه قلبم سرک می کشه 

مستم می کنه 

 

پیغام دادی 

برای ۱۲ روز دیگه؟ 

برای تولدم؟ 

سورپرایزه!!! 

منتظرم 

انتظارم این بار با شوق هم٬ هم سفره 

خیلی حس خوبیه وقتی می بینم 

صدام به گوشت می رسه 

جمله هام رو می شنوی 

دست قاصد مهربونو می بوسم  

چقد مهربونین شما 

چقد تو خوبی 

که با وجود مشکلات خودت 

هر روز به فکرمی 

دوستت دارم داداشی 

 

منتظرم 

رویا میبینم 

خیال می بافم 

تا ۱۲ روز دیگه 

 

بوی جوی مولیان آید همی 

یاد یار مهربان آید همی

چه اتفاقای عجیبی می افته این روزا

دیشب فیلم دیدم

سحری رو هم پای فیلم خوردم

بعد از فیلم

صبح

خوابیدم

تا بعدازظهر

11 ساعت تمام

تمرگیدم

انگیزه ای برای بیدار شدن نداشتم

هزار بار بیدار شدم و باز هم خوابیدم

هیچ انگیزه ای نبود که من رو بکشونه از تختم بیرون

دلم می خواست دکمه پاز(pause) زندگی رو بزنم

متوقف بشه

مثل همیشه

مثل هرشب

هزاربار بیدار شدم

خواب پیوسته ندارم

همش انگار قراره یه اتفاقی بیفته

بیدار میشم

و هیچ خبری نیست....

بعدازظهر که بیدار شدم

از پنجره حیاط رو نگا کردم

باد میومد

خیلی شدید

درختا رو می لرزوند

درختا پاشون بسته بود

تو خاک اسیر بود

درختا دربند زمین بودن

باد می وزید

و درختا می رقصیدن

با پای بسته می رقصیدن

با آواز باد

مثل من

مثل تو

با آواز روزگار

می رقصم

تا آهنگش تموم شه

با پای بسته

اما می رقصم

دستام آزادن اگه پاهام اسیرن

می رقصم و می لرزم


دوتا از دوستام با هم دعواشون شده

یه دوست قدیمی

یه دوست  جدید

دوست قدیمیم عاشق شد

عاشق این یکی دوستم

منو فراموش کرد

منو کنار گذاشت

حتی دیگه جواب سلامم نمی داد

شاید فک می کرد من یه خطرم واسه عشقش؟

شاید دهنم باز میشد و چیزایی می گفتم؟

ولی نه

ارزش دوستی واسه من بیشتره

و این رو نفهمید

شایدم درسته که میگن عشق آدمو کور می کنه؟

شاید واسه همین بود

حالا اما با هم دعواشون شده

و من باز هم ناراحتم

واسه همیشه از هم جدائن

واسه همیشه

عشق تموم شد؟؟؟

میگه حالا فهمیدم که بعضیا ارزششو ندارن؟

تموم شد؟

زندگی بعضی وقتا چه بازیایی داره

چه زود گیم اور(Game over) میشه


چه بازی ای شده بود

سپاهان استقلال

باختیم

ناراحت شدم

اما چون تو خوشحالی داداشی

ناراحت نیستم

خدا پدر استقلال رو بیامرزه

بش مدیونمااااا


کاش زودتر بگذره این روزا 

دلتنگی خودم 

انتظارم 

ناراحتیای دوستام 

تمومی نداره؟ 

داره دیوونم میکنه 

چقد مشکل هست توی دنیا 

چقد آدم هست توی دنیا 

و من جدیدا احساس می کنم 

همه آدما یه چیزی واسه دوس داشتن دارن 

و واسه نگران شدن 

واسه این که ذهنتو درگیر کنن 

چقد خوشحالم که این اتفاقایی که داره این روزا می افته 

لااقل این حسن رو داره 

که باعث شه یه کم چشام رو بیشتر باز کنم

راز چیه؟ رمزش چیه؟

چرا همیشه وقتی یه چیزایی خوبه 

وقتی مشکلاتت 

ناراحتیات 

میرن که خوب بشن 

که حل بشن 

که تبدیل به یه حس خوب بشن 

یه چیز دیگه پیش میاد؟ 

 

الان مهم ترین مسئله ای که ذهنم رو مشغول کرده بود 

همون دلتنگیه بود 

نگرانیه بود 

دلتنگی که همچنان هست 

اما نگرانیه 

کم شده 

خبر خوب شنیدم دیگه 

امیدوار شدم 

خوشحال شدم 

همون نگرانیه 

همون دلتنگیه 

باعث شد که سر خودمو گرم کنم 

این طرف اون طرف 

صبح تا شب 

نتیجه هم داد 

اما همین سرگرم شدنه 

باعث شد که درنهایت یه دوست ازم ناراحت بشه 

خدایا چقد من احمقم 

واقعا نمی دونم چجوری باید خوشحالش کنم 

از دلش دربیارم 

نمی دونم....


امروز هم سوای همین قضیه ناراحتی دوستم 

باقیش خوب بود 

دیشب بعد کلی وقت، آدم وار خوابیدم 

صبح بیدار شدم 

فیلم دیدم 

رفتم حمام 

تمرین 

خونه 

دیدن نود البته تقریبا اجباری 

اجباری چون می خواستم کار دیگه ای بکنم اما نمیشد 

و حوصله نود رو هم نداشتم 

نمی دونم اصلا چرا یه مدتیه حوصله فوتبالو ندارم 

دیگه بم هیجان نمیده 

ایده نمیده 

انرژی نمیده 

خلاصه نتونستم اونجوری که میخوام وقتمو بگذرونم 

حالا هم اومدم تا اگه بشه با دوستم حرف بزنم 

نیست 

دارم فیلم میبینم 

نمی خوام غرغرامو بذارم اینجا 

اما شد دیگه 

ناشکری نمی کنم 

زندگیم بد نیست 

اما چیزی که همیشه خیلی اذیتم میکنه 

اینه که برخلاف سایر مسائل 

درباره دوستام نمی تونم بی خیالی طی کنم 

و این همیشه خیلی اذیتم کرده  

خیلی غصه میخورم همیشه 

بعضی وقتا خودم رو کوچیک می کنم 

التماس میکنم 

تا سوء تفاهم 

تا ناراحتی 

رفع شه 

.... 

نمی دونم چه کنم


سورپرایز؟؟؟؟؟؟؟؟ 

یعنی چیه؟ 

روزشماریم محدود شد 

حالا دیگه علاوه بر ... ماه و ... روز دیگه 

یه روزشماری دیگه هم اضافه شد 

تا تولدم  

دست آجی گلم درد نکنه که پیغام داداشی رو میرسونه 

بوس واسه جفتشون 


امیدوارم همه چی خوب پیش بره 

مسئله داداشی 

این مدت 

ناراحتی دوستم 

دغدغه دوستم 

دوستای دیگم 

اصن همه چی دیگه 

خوب و بد 

همش به خوبی ختم شه

ضدحال صاف بعد از شنیدن یه خبر خوب شنیدی؟

حالم خوب بوداااا 

اتفاقایی که امروز افتاد خوب بود  

خیلی خوب 

اصن زیادی خوب 

خیلی خیلی خیلی خوب

دوست داشتم 

خبر خوب 

سورپرایز 

انتظار مثبت 

اصلا همین که یه خبر بشنوم ازت داداشی خودش خیلیه 

مرسی از هردوتون 

دوستتون دارم  


دوستم ازم ناراحته 

فکرشو نمی کردم 

اه 

چقد بده که یه کاری رو بکنی و تنها نتیجه ای که انتظارشو نداری 

صاف همون بشه 

 

حالا قضیه منه 

وسط این همه ذوق مرگی از شنیدن اون خبر 

باید بلافاصله دوستم بگه ازم ناراحته؟ 

به این میگن ضدحال