دلنوشته های یه آجی دلتنگ

دلم واسه داداش گلم تنگ شده . . . دلیل دیگه ای می خواین برای نوشتن؟

دلنوشته های یه آجی دلتنگ

دلم واسه داداش گلم تنگ شده . . . دلیل دیگه ای می خواین برای نوشتن؟

زمان٬ زمان... پایان

شب قدره؟ 

شب قدره 

اما من سال به سال دارم از اون بندگی فاصله می گیرم 

از اون دستورا و واجبات و.... 

دارم شکل میگیرم 

یه هویت مستقل 

دارم پوست آهکی دورم رو آروم آروم می شکنم 

و میام بیرون 

آروم 

آروم 

ترک 

تق 

شب قدر بیدار بودم 

اما تنها کاری که نکردم 

دعا و راز و نیاز بود 

خودم بودم 

خود خودم 

این روزا دارم چیزای جدید٬ 

حساای جدید تجربه می کنم 

همون چیزایی که اقتضای سنمه 

لازمه ترک خوردن اون پوسته اس 

دارم جرات پیدا می کنم 

شهامت 

که «من» باشم 

که «من» بمونم 

 

دیره 

دیره چون زودتر هم می تونستم «این» بشم 

نشد 

نذاشتن 

نه 

بهونه اس 

خودم نذاشتم 

خودمو دادم دست موج دریای خونی دور و برم 

موج منو برد 

این مدت داشتم برمیگشتم ساحل 

سفر جدیدم شروع شده 

بادبان ها........ 

 

اینه 

این اون آدمی که می خواستم بشم 

کتاب 

فیلم 

دوستام 

دنیای دوست داشتنی من 

ذهنیت 

تفکر 

شناخت 

 

یواش یواش 

هیجانا بیشتر میشه 

ساحل رو دیگه نمی بینم 

و تو دریای دوست داشتنی خودم 

گم میشم 

و جزیره ام رو پیدا می کنم 

و گنجم رو 

 


دوباره دارم کتاب تاریخچه زمان رو می خونم 

محشره این کتاب 

اصلا هرچی که از فیزیک قبول دارم 

دوست دارم 

تو این کتابه 

عاااااااالیه 

زمان 

آغاز 

متناهی؟ 

نامتناهی؟ 

انفجار بزرگ؟ 

سیاهچال ها؟ 

اینشتین 

نیوتن؟؟؟ 

نه 

نه 

«هاکینگ» 


دلم خیلی تنگته 

اما همین دل تنگ و کوچولو 

خیلی روشنه 

پرنورِ پرنور 

 

منتظرم 

منتظر یه لحظه شیرین 

 

انتظارم را تاب شکستن نیست........

نظرات 5 + ارسال نظر
مطی سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:04 ق.ظ http://www.jasad13.blogsky.com/

راجع به شب قدر نمی تونم حرفی بزنم چون فقط پارسال از ته دل چیزی رو خواستم و بهم داد
با تمام سخاوتش و من هنوز بدم
هنوز آدم نشدم
خیلی بزرگه
می دونی مریم و زری و آرزو به من می گن که توی من خیلی زندگی هست
ولی اشتباه می کنن
توی تو خیلی زندگی هست
امیدواری هست
خشو به حالت
بزرگ شدن و پوست انداختن درد داره اما لذت بخشه
موفق باشی دوستم

تووی من؟؟
چرا اینو میگی دوست جونم؟؟
میسیییی
دوسستت داااارماااااااا

ارش سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ق.ظ http://www.vatan1.blogsky.com

درود
متفاوت مینویسی
خوشمان آمد
هم از نوشتنت هم از حس بیداریت

لطف داری
ممنون

[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ

موافقم با مطی خیلی خوبه که امید داری
شاید نترسوندنت
از راه رفتن
از حرکت کردن
از زندگی
شاید نا امیدت نکردن
شایدم اینقدر قوی بودی که نترسی و نا امید نشی
بدون امید زندگی خیلی مسخرس من الان دقیقا این حسو دارم و چون بهترین دوستمیو خیلی دوست دارم امیدوارم هیچوقت این حسو تجربه نکنی

اگه این «بهترین دوستمی» رو نگفته بودی
هیچ وقت نمی فهمیدم کی این کامنت رو گذاشته...
خاصیت نوشتنه...

ناامید نباش دوستم
درد ما یکیه
اگه برای من روزنه امید هست
واسه تو هم هست....

وحید سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ب.ظ http://isfahan-theater.blogfa.com

فکر کنم وقت گل نی چاپ میشه.
آخه بودجه نیست.

ارش چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ق.ظ http://www.vatan1.blogsky.com

دوباره مطالبتو بدقت خوندم. الان ساعت ۵:۲۳ صبحه وخوابم نبرده
بیشتر مطالبتو ساعت ۳ تا ۳:۳۰ صبح گذاشتی ظاهرا بی خوابی دامن همه رو گرفته
آپ کردی خبری بده بازم بیام
بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد