دلنوشته های یه آجی دلتنگ

دلم واسه داداش گلم تنگ شده . . . دلیل دیگه ای می خواین برای نوشتن؟

دلنوشته های یه آجی دلتنگ

دلم واسه داداش گلم تنگ شده . . . دلیل دیگه ای می خواین برای نوشتن؟

بازگشت!

امتحان داشتم 

اونم از نوع اسپانیایی 

دیروز بود

دهنم سرویس شد 

سخت بوووووووود 

روز آخر بود که بچه ها رو میدیدم 

بچه های کلاسو 

بشون گفتم ترم دیگه هم میام..... 

 

این چند روز حوصله نوشتن نداشتم 

نمی دونم دقیقا دلیلش چیه؟ 

مریضم؟ 

دوستام؟ 

تو؟ 

اینکه خیلی از دوستامو یه مدته ندیدم و دلم تنگیده؟ 

کدومشه؟ 

 

امروز سر تمرینشون بودم  

کلا من همه جا مزاحم میشم 

امتحان کنین 

انقدر حااال میدهههههه!! 

یهو 

در لحظه  

تصمیم نهایی رو گرفتم 

که منم برم اونجا 

 و در نتیجه 

باید بی خیال اسپانیایی شم 

چون دقیقا یه تایمن 

.... 

 

ولی نمی دونم چرا یه حس خوبی از عصر دارم؟ 

برعکس دیشب تا عصر امروز

که یهو خالی شدم از همه چی 

ترس 

تنها چیزی بود که وجودم رو پر کرد 

ترس نبودن....... 

 

صبح هم که به زور و با دعوت رفتم کنفرانس فوتبال 

پیش بازی بود 

معروف شدم اونجا 

 

جدیدا کسایی که نمی شناسم سلام احوال میکنن بام 

امروزم یکی بود 

نمی دونم والاااااا 

جریان چیه 

بار دیگر متولد شدم.........ایمان با تمام وجود

چند روزه ننوشتم؟؟ 

مهم نیست!  

وقت داشتم (یا به عبارت بهتر می تونستم) کتاب کتابخونه رو پس میدادم 

 

داداشی  

چقد خوبه خبر داشتن 

چقد خوبه بودن 

حس بودن 

حس «وجود» 

 

تولدم بود 

کلی خوش خوشانم بود 

کیک خوشمزه و ربع سکه و گوشی و عطر خوشبو و .... 

هییی 

ایول تحویل  

منم مهم بودم خبر نداشتم انگار!! 

البته حالم در حد تیم منتخب جهان بد بود ولی خوب مهم نیست 

زنده ام٬ این مهمه 

دوستای خوب دارم 

این مهمه 

 

امروز انتخاب واحد بود 

سیستم ... به اعصابم! 

تو حذف و اضافه باید درست کنم 

وگرنه پدرم درمیاد!!! 

هفته دیگه هم دانشگاه شروع میشه 

البته ما که حالا نمیرییم هاهااا 


دوست جونم سفره 

هنوز غصه منده  

البته حس می کنم داره بهتر میشه 

حالش نه 

شرایط 


میگی میخوای تنها باشی که خودتو پیدا کنی؟ 

نه 

این راهش نیس 

اگه ناراحتی 

اگه خودتو گم کردی 

مشکل آدما نیستن 

نباید تارک دنیا شد 

نباید تنها شد 

باید تن ها شد 

باید بود 

باید با آدما بود 

باید «زندگی» کرد 

سر زندگی 

مشکل آدما نیستن 

مشکل اون توئه 

توی وجودت 

خودت 

کودک درون 

اونو پیدا کن 

دوستاتو داشته باش 

حتی بیشتر از همیشه 

بگرد 

نشین 

پاشو 

حرکت کن 

سکون٬ رکود  

یعنی مردن


نمی دونم چرا اونایی که از نشانه ها 

از ایمان 

باور 

نیروی عجیب و پرنفوذ ذهن 

از کودک درون 

حرف میزنن 

خودشون 

الان برعکس عمل میکنن؟ 

خوب نیست 

یه کم باور لازمه 

فقط یه کم باور و امید..........

... 

و 

........... 


اصلا دلم نمیخواد بنویسم 

یعنی اگه هم بنویسم 

همش فحشه 

اونم از نوع پدر و مادر دارش 

 

اعصابم خط خطیه 

 

نمی خوام ببینم  

دوستم تو این حاله 

کسی می فهمه؟ 

 

نه  

 

احمقانه ترین حالت ممکنه 

داغون شدنشو میبینم 

و  

دستم به هیچی بند نیس 

هرچی میزنم 

خطا میره 

دارم ... میزنم به همه   چی 

 

احمقم 

....

سکته نکنم خیلیه!

وااااااااااااای 

ذوق مرگم 

دارم میمیرم از خوشحاااالی 

خییییلییی خوشحالم 

اصن نمی تونم توصیفش کنم 

 

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما

ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما

ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما

جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما

آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما

پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل

وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما 

 

وااای 

خداییااااااااااااااااااااااااااااا 

شکر 

 

چقد خوبه 

پایان 

بعضی وقتا خیلی خوبه 

بعضی وقتا 

پایان  

یعنی یه شروع 

بعضی وقتا 

یه چیزی رو آدم از دست میده 

نمی فهمه 

واسه چی 

غصه میخوره 

هزار جور فکر و خیال می کنه 

به زمین و زمان فحش میده 

اما .... 

اون وقتی که تموم شه 

اون موقع چی؟ 

می فهمه 

دلش میخواد 

همه دنیا رو توی مهمونی قلبش دعوت کنه 

همه رو سور بده 

من الان 

همین حالو دارم 

خوشحال 

خیلی خوشحال 

یه پایان 

یه آغاز 

یه خط آخر 

یه شلیک شروع.... 

 

یه مسابقه تموم شد 

احساس می کنم  

با وجود اینکه شاید مسابقه رو نبردم 

اما برنده واقعی بودم 

برنده واقعی بودم که بلافاصله  

توی مسابقه بعدی شرکتم دادن 

رفتم دور بعد 

گیم اور نشد 

 

واای  

دلم میخواد بنویسم همه چیو اینجا 

اما نمیشههههههه 

 

می ترکم 

ولی باید صبر کنم!!!!!!!!!

برو دنیا .... تازه اول خطه

دو روزه ننوشتم 

از کجا بگم 

از کی 

کدوم 

 

هم میخوام بنویسم 

هم نه 

 

زندگی یعنی همین که .... 

 

 


 

عادتمه 

خیلی زود دلبسته میشم 

به جمع ها 

به آدم ها 

حتی اگه حس کنم طرف ازم متنفره  

فرقی نداره 

دلبسته میشم 

لحظه لحظه  

نفس میکشم 

هوا نیست 

اکسیژن نیست 

نفس می کشم  

از با هم بودن ها نفس می کشم 

نفس میکشم 

از انرژی 

از آدم ها  

هوای من میشن آدم ها 

اعتیاد همینه دیگه 

جایگزینی یه عنصر دیگه  

به جای ماده مورد استفاده بدن 

معتاد میشم 

هر روز 

مصرف می کنم 

نفس می کشم 

هر روز 

بیشتر 

بیشتر 

... 

و ناگهان قطع میشه 

تموم میشه 

تو باشی چیکار می کنی؟ 

 

دوباره به آدم ها عادت کردم 

به بودن ها 

به هویت ها 

به آدم ها 

تموم شد 

خاطره شد 

همه چی 

خمارم الان 

شب شراب نیرزد به بامداد خمار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

نه!!! 

نه 

نه نه 

 

تو باشی چیکار می کنی؟ 

من؟ 

دقیقا سردردم شروع شد 

همون شب 

سردرد این دفعه تموم سرم رو محاصره کرده بود 

به چشمام رسید 

میخواستم کتاب بخونم 

به زور 

یه صفحه 

دو صفحه 

سه صفحه 

چهر 

پنج .... 

.............. 

چشام بسته شد 

دیگه نتونستم 

و 

.... 

۱۲ ساعت تمام اسیر بودم 

بیدار شدم 

چه شکنجه ای 

بیدار شدم 

.... 

هیچی 

هیچی نبود 

ذهنم خالی خالی  

خاالی 

 

بی فکر 

بی انگیزه 

 

خمار 

همینه؟ 

 

رفتم کلاس 

برگشتم 

اونم تموم شد  

اما میدونم که اونا رو ترم دیگه میبینم 

 

خمار 

 


 

قبل از همه این اتفاقا 

یه فیلم دیدم 

دیوداس 

فوق العاده بود 

عالی 

داستان 

عشق 

قابل توصیف نیست 

فقط عشق 

عشق 

آااخ که چقد صدای خسرو شکیبایی رو میخوام 

عمو خسرو 

همون حسی که تو صدای عمو خسرو بود 

وقتی میگف عشق 

همونه........ 

عششق 

ع ش ق 

 

یه چیزایی توی فیلم 

خیلی خوب قاعده زندگی رو یاد میداد 

کارما..... 


دوستم ناراحته 

دوس ندارم این لحظه ها رو 

و چیزی که تازگی ها میبینم 

همینه 

دنیا به تهش نرسیده 

ایستگاه آخر نیست دوستم 

پیاده نشو 

کلی راه موونده 

باید صبر کرد تا رسید 

جاده خاکیه؟؟ 

دست انداز داره؟ 

پیچ و تاب داره؟ 

طولانیه؟ 

اگه اینا نبود که جاده نبود 

اگه اینا نباشه 

 وقتی رسیدی ایستگاه خودت 

خونه دوست داشتنی و گرمی که منتظرشی 

وقتی خواستی واسه اونی که دوس داری تعریف کنی 

اگه اینا نباشه 

چی واسه تعریف کردن داری؟ 

چه میخوای واسش بگی؟ 

با چی به وجدش بیاری؟ 

اگه پنج دقیقه ای برسی بش 

چیزی برای تعریف کردن نداری... 

اگه جاده باشه 

طولانی باشه 

منظره های مختلف داشته باشه 

دست انداز 

پیچ 

تاب 

درخت 

گل 

قحط 

.... 

اون وقته که افتخار میکنی  

دوستم 

اول جاده اس 

ناامید نشو 

می رسی 

اگه هم قطار پره 

اشکال نداره 

بالاخره یکی پیاده میشه 

و میری 

توی کوپه تازه خالی شده 

 

برو دنیا 

ما نمیخوایم پیاده شیم......

ذوق مرگی با سس هیجان

دیروز ننوشتم 

نشد 

یعنی اصن برنامم ریخت به هم 

میخواستم بعد از دیدن یه فیلم بیام آپ کنم 

یه جوری شد که فیلم رو هم نصفه دیدم 

۳ ساعت فیلمه 

دیوداس 

دوست جونم بم داده ببینمش 

میگه ۲ گالن اشک میریزی وقتی ببینیش! 

امشب می بینمش 

 

یه عزیزی گفت 

اندکی صبر 

سحر نزدیک است 

آخ که بیشتر از این نمی تونم بگم 

فقط میگم خیلییی خوشحالم 

 

۱۸ روزه رفتی داداااشی 

۱۸ 

۶ روز هم به تولدم مونده 

۶ 

خدا کمکم کنه! 

دلم واست اندازه سوراخ جوراب اون مورچه کنار دیوار شده 

دوست جونم هم یه داداش پیدا کرده 

وقتی میگه داداشم 

یاد تو می افتم 

آخییییییییییی 

 

فردا روز مهمیه 

واسه دوستام 

حساسه !! 

ذوق دارم نمی دونم چرا انقدر! 

 

امروز خیلی خوب بود 

یعنی هم خیلییی خوش گذشت 

هم یه حس عجیبی داشتم 

غریب! 

 

اینم خاطره میشه 

هیییی روزگار 

 

کلی فیلم  

کلی کتاب 

کلی برنامه دارم 

و  

تابستون داره تموم میشه 

این کلاسای دانشگاه خیلی الکی وقتمو میگیره!
هرچند دانشگاهو دوس دارم 

فضاشو 

آدماشو 

دوستام 

همکلاسیام 

همکلاسی های قبلی 

همه چی خوبه 

فقط تایم کلاسا الکی زیاده :دی 

فعلا برم فیلم ببینم 

شاید دوباره آپ کردم!!

برای دوستای خوبم....

همیشه دوستام چیزایی تعریف می کنن از نامردی هایی که در حقشون شده 

از پشت خنجر خوردن ها 

از نارفیقی ها و بی مرامی ها 

اما خداییش هیچ وقت تجربه نکردم 

همیشه میگم 

چطور ممکنه یه دوست با آدم همچین کاری بکنه؟ 

کاری که غیرقابل جبران باشه 

با شکستن دل و ترک خوردن روح 

خداییش درک نمی کنم 

چون تجربه نداشتم 

چون هیچ وقت 

هیچ وقت هیچ وقت 

از دوستام بدی ندیدم 

 

خدایا شکرت 

واسه دوستای خوبی که بم دادی 

واسه این همه آدم خوب که دور و برم هستن 

که همه انگیزه زندگیم 

همه امید بودنم 

از اوناس 

به خاطر وجود اونااااس 

 

دوسشون دارم 


امروز پیش نسیم بودم 

از صبح تا عصر 

۱۳ ساله با هم دوستیم 

بدون حتی یک بار دعوا 

یادم نمیاد ناراحتی ای بوده باشه 

۱۳ ساله که سنگ صبور و یار همیم 

از روز اولِ اول دبستان... 

ناخوش احواله 

نمیخوام اینجوری ببینمش 

می خوام مث همیشه  

اکتیو٬ شاد٬ پر از روحیه باشه 

نمی خوام غصه بخوره 

ناامید باشه 

زودتر خوب شه 

میخوام کمکش کنم 

هرکاری که بتونم 

امیدوارم بتونم 

فقط روحیه میخواد٬ همین 

 

خیلی مهربونه 

خیلی 

امروز خیلی کمکم کرد 

زییییااااااااد 

دستش درد نکنه 

اشکتو نبیییینم رفیییییییییییق  

 

تازه یه تصمیم جدید هم گرفتیم با هم  

کلا جوگیریم!!!
یادش بخیر 

همه عشق به بازیگریم 

یه زمانی با نسیم تخلیه میشد 

صب تا شب پیش هم بودیم  

و فیلم بازی میکردیم 

هرکدوممون ۱۰-۲۰ تا نقش همزمان داشتیم 

یادش بخیر 

الان هم دوباره از اون تصمیمای جوگیری گرفتیم 

تا چه پیش آید!!!!!!!!


مطی 

یه ساله میشناسمش 

اما خدایی خیلی بیشتر از یه سال ازش خوبی گرفتم 

خیلی بچه ماهیه 

این روزا تقریبا هرروز می بینمش 

بازی می کنه 

بازیشو  دوس دارم 

امیدوارم توی جشنواره موفق باشه 

دوووسش دارم 

 

اونم یه مشکلی داره 

اما... 

امیدوارم زودتر بهترین اتفاق بیفته 

نمی خوام اینجوری ببینمش 

اینقد حرص٬ غصه... 

 

کاشکی همیشه خوشحال باشه 

مث الانی که یکیو پیدا کرده 

که آروم قلبش باشه 

یه همراه واقعی خوب 

 

کلی آرزو واسش دارم...


لعیا 

پریسا 

نیلو 

دوستای دیگه 

بچه های دانشگاه 

دوستای فوتبال 

مدرسه 

کلاس زبان 

همه جا 

همشون 

دوستای خوبین  

اینقد زیادن که .... 

شرمنده اسم نمی برم

دلم میخواد درباره همشون بنویسم 

خوبیاشونو بگم 

رفاقتاشونو... 

همشونو دوس دارم 

دوس ندارم غصه هیچکدومشونو ببینم 

دوس ندارم ازم ناراحت باشن 

دلشون بشکنه 

دوس ندارم... 

از همشون ممنونم به خاطر این همه حس خوب که بم میدن 

این همه امیدی که توی وجودمه 

از تک تک این آدماس 

ازشون ممنونم 

با تمام وجود.......... 

 

زبانم قاصره 

شرمنده که حق رو به جا نیاوردم 

به بزرگی خودتون ببخشید 


داداااشی هم که جای خود داره 

دیگه از رفاقت و این حرفا گذشته 

مخلصششششششششششششششم 

بامرامِ مهربون  

.... 

و 

خدایا به خاطر تک تک این نعمت ها 

این «خوبی» ها به تمام معنا 

این امیدها 

این «زندگی» ها ازت ممنونم

ملالی نیس به غیر از ...

سلام 

خوفی داداشی؟ 

سلامتی؟ 

دماغت چاقه؟ 

خودت که چاق نشدی که؟  

 

هییییی یادش بخیر 

اون موقع ها پشت سر هم SMS بود که میدادیم 

هرچی  میشد 

هر اتفاقی که می افتاد 

ذوق 

درد 

شوق 

فرق 

همشو بت میگفتم 

حالا دارم عادت می کنم به SMS ندادنه 

روز اول خیلی سخت بود 

همش شمارت جلوم بود 

خیلی خودمو نگه داشتم که SMS ندم یا زنگ نزنم 

مث ترک اعتیاد بود  

یواش یواش عادت کردم 

هرچند هنوز هر اتفاقی می افته 

دلم می خواد بودی و واست تعریف می کردم 

هر اتفاقی میفته 

به این فک می کنم که اگه تو بودی چی می گفتی؟ 

واکنشت چی بود؟ 

 

چه حس خوبیه که می دونی بی هدف نمی نویسی 

می دونی که چی میگم؟ 

 

خلاصه اینکه 

کلی دلتنگی 

کلی میییس یو ( و البته جوابش!) 

کلی حرف نگفته 

کلی نگاه (از همونا که گفتی معنیشو نمیدونی٬ گفتی نمی خونی!!) 

و کلی حرف که به موقعش باید گفت 

 

راستی یادته گفتم تو این مدت فک کن؟ 

فک کردی؟ 

 

انتظار خبری هست مرا 

این سردرد لعنتی

یه کم دیره واسه آپ کردن 

روتین نیس خوب 

 

دیروز این موقع دیدن یه فیلم توپ تموم شد 

Gloomy Sunday 

دوست جونم فیلمو داده بم ببینم 

و روانی شدم 

عاشقش شدم 

خیلیییییییییییییییییی خوشگل بود خییییییییییییلییی 

حتما ببینین 

محشررررررررررررررررره 

 

بعدش به دلیل کمبود خواب٬ خیلی زود خوابم برد 

ساعت ده پاشدم دیدم دوس جونم صدبار اس ام اس و زنگ زده که بگه ۹ تمرینه  

خب خوابم برد دیییگه  

بعد عین سگ پاشدم 

کتاب خوندم 

بعدازظهرم با یکی دیگه از دوستام رفتم پارچه اینا بگیریم 

گوشیش از دستش افتاد  

تلق 

کف پیاده روی آسفالت 

دهن ما رو هم آسفالت کرد 

روشن نشد دیگه!!!!!!!!! 

 

کلی ور زدم 

سرشو خورردم 

حرفای مسخره 

آخه یکی نیس بگه الاااغ 

واسه تو جالبه  

باید واسه اونم جالب باشه؟؟ 

کلا همین طورم 

واسم مهم نیس  

یه حرفیو بخوام بزنم میزنم 

به من چه که تو حوصلشو نداری؟؟؟ 

 


 

سرگیجه 

سردرد 

چشام سیاهی میره 

عادت دارم 

عادت بدیه 

ولی هست 

جزء لاینفک زندگیمه 

 

سرگیجه 

سردرد 

سرم داره منفجر میشه 

تااره 

به زور میخونم 

به زور می بینم 

به زور دگمه های صفحه کلیدو تشخیص میدم 

از اون روزاس 

امیدوارم مانع از حرکتم نشه 

چون امروز خیلی کار دارم 

 

سرگیجه 

سردرد 

چیز خوبیه ولی 

عادت بدیه 

اما وجودشو ضروری میبینم 

باید باشه 

همه فک میکنن باید برم دکتر 

پرانتز باز: رفتم 

از بس همه غر زدن رفتم 

فایده نداره 

نمی فهمن!! 

فکردن مال تغذیه اس! 

کلی قرص کردن تو حلقم 

ولی هنوز همونه که هست 

مطمئنم مال تغذیه نیس 

اصن تابلوئه : پرانتز بسته 

همه فک میکنن دکترا می تونن این درد شیرینو خوب کنن 

بعضی وقتا فلجم می کنه 

اما باید باشه 

یه بار که فکردم کور شدم!!!!!!!!!!!!
یک دقیقه تمام هیچی رو نمیدیدم 

سفیدِ سفید شد همه جا 

به زورِ جهت یابی و این چیزا و با کمک در و دیوار٬ اتاقمو پیدا کردم  

دراز کشیدم 

همه جا سفید بود 

چشامو بستم 

همه جا سفید بود 

چشامو باز کردم 

همه جا سفید بود 

گفتم کور شدم رفت 

داشتم به زندگی جدید فک می کردم 

که حس کردم 

دیگه همه جا سفید نیس 

قاطیش رنگای دیگه هم بود 

خیلیییییییی تااار 

یواش یواش اتاقمو شناختم 

و من هنوز می بینم 

 

 

سرگیجه ام هنوز سر جاشه 

و من کلی کار دارم 

 

سرگیجه 

سردرد 

درد 

درد 

ضعف 

تخلیه 

گاهی وقتا فک می کنم 

یه سم توی بدنمه 

که هیچ وقت 

هیچ وقت منو ترک نمی کنه 

نه 

بد نیس 

مگه بده یکی هست که اینقد باوفاس 

که اینقد دوسم داره که همیشه 

همیشه همیشه پیشمه؟ 

این سم 

این درد 

باوفاترین موجوده 

پس خداحافظ 

میرم که با وفادارترین دوستم 

تنها باشم

زمان٬ زمان... پایان

شب قدره؟ 

شب قدره 

اما من سال به سال دارم از اون بندگی فاصله می گیرم 

از اون دستورا و واجبات و.... 

دارم شکل میگیرم 

یه هویت مستقل 

دارم پوست آهکی دورم رو آروم آروم می شکنم 

و میام بیرون 

آروم 

آروم 

ترک 

تق 

شب قدر بیدار بودم 

اما تنها کاری که نکردم 

دعا و راز و نیاز بود 

خودم بودم 

خود خودم 

این روزا دارم چیزای جدید٬ 

حساای جدید تجربه می کنم 

همون چیزایی که اقتضای سنمه 

لازمه ترک خوردن اون پوسته اس 

دارم جرات پیدا می کنم 

شهامت 

که «من» باشم 

که «من» بمونم 

 

دیره 

دیره چون زودتر هم می تونستم «این» بشم 

نشد 

نذاشتن 

نه 

بهونه اس 

خودم نذاشتم 

خودمو دادم دست موج دریای خونی دور و برم 

موج منو برد 

این مدت داشتم برمیگشتم ساحل 

سفر جدیدم شروع شده 

بادبان ها........ 

 

اینه 

این اون آدمی که می خواستم بشم 

کتاب 

فیلم 

دوستام 

دنیای دوست داشتنی من 

ذهنیت 

تفکر 

شناخت 

 

یواش یواش 

هیجانا بیشتر میشه 

ساحل رو دیگه نمی بینم 

و تو دریای دوست داشتنی خودم 

گم میشم 

و جزیره ام رو پیدا می کنم 

و گنجم رو 

 


دوباره دارم کتاب تاریخچه زمان رو می خونم 

محشره این کتاب 

اصلا هرچی که از فیزیک قبول دارم 

دوست دارم 

تو این کتابه 

عاااااااالیه 

زمان 

آغاز 

متناهی؟ 

نامتناهی؟ 

انفجار بزرگ؟ 

سیاهچال ها؟ 

اینشتین 

نیوتن؟؟؟ 

نه 

نه 

«هاکینگ» 


دلم خیلی تنگته 

اما همین دل تنگ و کوچولو 

خیلی روشنه 

پرنورِ پرنور 

 

منتظرم 

منتظر یه لحظه شیرین 

 

انتظارم را تاب شکستن نیست........