امروز حالم خوب بود
خیلی خوب
کلی خندیدم
کلی شاد بودم
داشتم به زندگی عادی برمی گشتم
ولی...
آخه چرا خدافظی اینقد بده؟
حالم خوب بود تا ساعت ۲۳:۳۰ امشب
رفتم توی ف ی س ب و ک
یه مسج از یه دوست
اولش خوشحال شدم
خیلی
اما وقتی مسج رو خوندم...
زیاد نمی شناختمش،
مرموز بود
هویتش پنهان بود پشت یه اسم مستعار
اما مهم این بود که حس خوبی بش داشتم
نمی دونم چرا
داشتم دیگه
باش دوست شده بودم
باش صحبت که می کردم احساس آرامش می کردم
اما...
آخرین پیغامش خدافظی بود
هنوز یه هفته از اون خدافظی نگذشته
آخه چرا خدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا با من این کارو می کنی؟
اگه اون یکی رو می دونستم تا کی منتظر خواهم بود
اگه می دونستم مدت داره
اما این یکی رو هیچی درموردش نمی دونم
هیچی
هیچ ایده ای ندارم
شاید رفت برای همیشه
شاید یه خاطره شد
بغض به گلوم چنگ می زنه
نمی دونم چرا
چرا اینقد ناراحت شدم
نمی دونم
فقط می دونم که انتظارشو نداشتم
می دونم که دوستش داشتم
و نتونستم نشون بدم
یعنی نتونستم کاری رو که می خواستم انجام بدم به انتها برسونم
وداع نذاشت
و این خیلی سخته
وداع خیلی نامرده
خیلی بدجنسه
تمام حسای خوبو از آدم می گیره
متنفرم ازش
دلم تنگه
به همین زودی دلم تنگ شد
هم واسه دوستم
هم واسه داداشم
خدا خودت کمکم کن....
سلام
معلومه که خیلی دلگیری... از این دنیا... از این آدما... یه خورده مثله همیم... من سجاد هستم... 20 ساله... دانشجوی مهندسی کامپیوتر... مسخرست من دارم خودمو معرفی میکنم در حال که از تو هیچی نمیدونم... حتی اسمت؟!!! من منتظر کامنتت میمونم... در ضمن من تو فیس بوک هم هستم... Sajjad Kazemi... به وبلاگم سر بزنی خوشحال میشم... تا بعد
چی بگم دوست جونم؟؟
حالم که بهتر شد نظر آدم وار واست می ذارم
یا دیدمت بهت می گم
شرم دنده
تو که عزیزمی
هرچی بگی قبوله
منتظرتم
تا بدبختی را نشناسیم هیچوقت راه بدست آوردن و نگه داشتن خوشبختی را یاد نمی گیریم . . .
(داوید وایت)
من هنوز بدبخت نشدماا
بزرگترین افسوس آدم این است:
“می خواهد اما نمی تواند، و به یاد می آورد روزی را که می توانست اما نخواست.”
مرسی از این جمله قشنگ...
امیدوارم دیگه هیشکی هیچ وقت این افسوس رو نخوره