همه میگن عاشق شدی
همه.
اما نمی دونن
نمی فهمن
منم نمی تونم چیزی بگم
نمی دونم چجوری بگم که باور کنن
عشق نیست
قبلنا عاشق شدم
می دونم چه حسیه
می دونم چه تلخیایی داره
چه شیرینی هایی
می دونم دلتنگیش یعنی چی
الکی نمی گم
راستکی راستکی عشق رو تجربه کردم
تا پای خودکشی واسش رفتم
آخر ناامیدی توی عشق رو هم چشیدم
این که بدونی هیچ وقت به دستش نمیاری
اما این عشق نیست
احساس من به اون عشق نیست
عشق واسش کمه
واسش ابتره
اصلا عشق فحشه واسش
این حس من خیلی پا ک تر، خیلی والاتر، خیلی مقدس تره
حس من تا نداره، شبیه نداره
یه جورایی انگار خدا رو پیدا کردم
نه
حتی اینم نیس
انگار خدا رو بغل کردم؟
شاید
نمی دونم
در وصف نگنجد
هیشکی درک نمی کنه
نمی خوام هم درک کنه
چون فقط مال خودمه
مال خود خودم
هیشکی نمی فهمه
اشکال نداره
مهم نیست
مهم اینه که من می دونم و اون
آره
اون درک می کنه
خودش درک می کنه
می فهمه
می دونه چی میگم
همین برای من بسه
همین که من بدونم و اون
همین که خودمون دوتایی بش فک کنیم
همین کافیه
وقتی برگرده
وقتی بیاد و این سطر ها رو
این حرف ها رو بخونه
بش میگم
میگم که عشق هم کم اورد
قرار شد تو این مدت بشینیم فک کنیم
من راجع به اون
اون راجع به من
و بعد از ... ماه و ... روز نتیجش رو بگیم
اولین ماحصل ( یا به قول بچگیای خودم ماه عسل!!) فکر کردنم:
بلوری تر، شفاف تر و قشنگ تر از این حس وجود نداره
همه این احساس هم مال خود خودشه
به هیشکیم نمی دمش!
2 ساعت
نه، یک ساعت و نیم قبل از رفتنش
گفت باورم نمیشه همه چی تموم شد
گفتم تازه شروع شد
آره
تازه شروع شده
تازه وقتشو پیدا کردم که بدونم
که فکر کنم چی بش بگم
چجوری بش بگم تا
بهتر باشه واسه جفتمون
... و ... روز (منهای یک روز)
وقت دارم تا بهترین جمله رو
بهترین بهترین رو
پیدا کنم که بش بگم
تازه شروع شده
یه دوران طلایی؟؟
نقره ای؟
سفید؟
شفاف؟
نمی دونم
رنگ هم حتی کم میاره اینجا
یه دوران خاص
آره خاص بهتره
یه دوران خاص واسه من
واسه اون
شروع شده
یه دوران با مدت نامعلوم
که اولین دوره اش
... ماه و ... روزه